دوشنبه

what dreams may come!


اورا 2
باز دلم هوای زمستانهای آن سالها را دارد . وقتی که هنوز تازه نوجوانی ده دوازده ساله هستم . ب
سال 73 است و شاید هم 2 یا 4 هنوز خانه ما و بابای بابا دو درب بیشتر فاصله ندارد . ب
تازه اذان مغرب را گفته اند و من در کوچه روشنی قدم بر میدارم که شبکورهایش دیوانه وار به دور نوری و چراغی بلند سرگردانند . ب
خانه پدر بزرگ همیشه به همان شکل است . همیشه به همان رنگ و با همان خاطرات . یخچالی با جعبه بستنی . حیاطی با درخت انجیر و نارنج . آدمهایی مثل یکدیگر امّا رنگارنگ ... ب
. حتی حالا که دیگر نه خانه ای است و نه پدربزرگی
در ذهنم خاطرات فریاد میکنند : آی آدمها ، آی خانه ها
یادش بخیر بابای بابا ، تا وارد خانه میشوم صدایش میپیچد در میان خاطراتم : الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ... الحمدالله رب العالمین ... ب
رو به قبله ایستاده است با گرمکن یقه اسکی ای که این اواخر میپوشد . ب
تا صدای این اذان را میشنوم بی اختیار این بخش از خاطراتم شروع میکنند به فریاد زدن و قلبم با تمام توانش داد میزند: ب
((بابای بابای مهربانم ، دلم برایتان تنگ شده است ))
و کوچه زیر نور ماه به اقامه می ایستد ، الله اکبر... ب ...
----------------------------------------------------
عطسه 2
و دلهای آنان را باهم الفت داد . اگر تمام آنچه را که روی زمین است صرف میکردی که میان دلهای آنان الفت دهی ، نمیتوانستی . امّا خداوند در میان دلهای آنان الفت ایجاد کرد . او توانا و حکیم است .ب
آیه 63 سوره انفال

توضیح لازم ندارد!ب
----------------------------------------------------
نادخ 2
بسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت آن عالیجنابان بلاخص جناب آقای ...... ب
در راستای توسعه فرهنگی ، سیاسی ، مذهبی و اجتماعی و در راستای نیل به اهداف عالیه دولت محترم و مکرم ، اینجانب حقیرترین خدمتگذار دولت و فرزند میهن ، دوشیزه ماورا مایلم پیشنهادی را ارائه دهم که مطمئناً تحقق بخشیدن به آن موجب شادی آن جناب ، سردرگمی ایادی پلید استعمار و ایجاد تشنج و دردسر برای آمریکای جنایتخوار خواهد شد . همچنین مایلم ذکر کنم که این پروژه ملّت غیور را شگفت زده نموده و اعتماد ملّی را بالا خواهد برد . ب
بنابر تحقیقات این جانب در زمینه گردش ماه و خورشید و زمین و همچنین مطالعه در علم نجوم و گردش سیارات و تکمیل فصول ، یکسان سازی تمام ماه ها به طوری که هر ماه از هر فصل فقط 30 روز داشته باشد و نه نیمی 30 و نیمی31 روز ، نه تنها خللی در نظم زندگی ایجاد نخواهد کرد بلکه 3 نتیجه عالی نیز در بر خواهد داشت . اول آنکه روزهای ما در تقویم با تقویم آن اجنبی ها یکسان و مصادف نخواهد شد به عنوان مثال هر گز اول فروردین با 22 مارس و اول مهر با 23 سپتامبر همزمان نخواهد شد . دوم اینکه کودکان میهن دیگر با یادگیری این مسئله تعداد روزها مشکلی نخواهند داشت و سوم هم اینکه این حرکتی است در راستای استقلال هر چه بیشتر و مشتی است بر دهان هر بیگانه ای که در هوش و ذکاوت ما شک میکند
در خاتمه مایلم ذکر مکنم که اینجانب دارای مدرک کارشناسی نقاشی از یکی از دانشگاههای معتبر دولتی بوده و همین امر روشنگر این مطلب است که تحقیق اینجانب کاملاً جنبه علمی و کارشناسانه دارد . ب
به امید نیل به تمام اهداف عالیه
دوشیزه ماورای صلح
مورخ 27/4/86
-----------------------------------------------------------------
پ.ن : این پست را در حدود 2 هفته پیش نوشته بودم که بنا به دلایلی الان توانستم آن را تایپ و منتشر کنم

first sign

او را 1
پشت میز اتاقم نشسته ام و کاغذ سیاه میکنم ، سیاه نه، با قرمز مینویسم پس کاغذ ها را اناری میکنم به دنبال نامی و عنوانی برای تولدی تازه
به فکرم می رسد که از تشبیهات بچه ها استفاده کنم در مورد دختری که آنها شناختند . همان نوشته هایی که آخرین روزهای با هم بودنمان به رسم قدیم یاد گاری کندن بر روی درختان ، بر دفترهای یکدیگر حک کردیم تا خاطره مان تا لحظه هایی مانده به ابد برایمان باقی بماند
نام ها خط ها و شماره ها جلوی چشمهایم رژه میروند و همچنان کاغذ اناری میشود در زیر دستهایم بدنبال نامی که مرا از گذشته به فاصله بند انگشتی جدا کند و به آسمانی که به آن خیره میشوم نزدیک . امّا
لحظه ای جدا شده ام از تمام رنگهای اناری و نامها و شماره ها چون به خطی در میان هزاران خط دفترم رسیده ام که او نوشته : (گاهی به نگاهم پاسخ ده...)بببببببببببببب
با چشمهای بسته : سر کلاس نشسته ام و او آنطرف تر ، دوستی که هیچگاه آنقدر باهم صمیمی نبوده ایم که کنار هم بنشینیم ... این چه حسی است که من را در اتاقم وادار میکند تا چشمهایم را ببندم و به نگاهت پاسخ دهم !؟
-----------------------------------------------------------
عطسه 1
(شکسپیر میگوید : (میدانیم که چه هستیم امّا نمیدانیم که چه میتوانیم باشیم
به این فکر کن که رسیدن به چه آرزویی تو را از همه خوشحال تر میکند و چرا و سعی کن آنقدر خوشحال باشی که حق توست . اگر بتوانی هر آرزویی را از بعید آرزو به قریب باور بیاوری آن را زنده کرده و اگر بتوانی شاد باشی میتوانی دیگری را نیز شاد کنی و او بعدی را و بعدی دیگری را و ... این شادی به تعداد موجودات میتواند گسترش بیابد
-----------------------------------------------------------
نادخ 1
عذر میخوام که بدون اجازه ! به خودم اجازه ! دادم که لینکتون کنم اما چه میشه کرد من از این حرفها پررو تر شدم تو این یکی دو ماه گذشته و خیلی هم خوبه و خوشه و بهم ساخته این پررویی و تا کور شود هر آنکه نتواند دید ! حالا اگه دستتون بهم رسید ( که عمراً برسه ) میتونید حقم رو بذارید کف زمین! چو ن همونطور هم که قبلاً گفتم قرار نیست دستتون بهم برسه . بعضی از دوستای عزیز هم معذرت میخوام ازشون چون به هیچ قیمتی نمیتونن حقمو بذارن کف زمین ( چون دستتون به خودم نمیرسه) چون هیچ دلیلی ندارن آخه هر چی سعی کردم وبلاگشون باز نمیشد که بخوام لینکشون کنم و این است همین! ده ! به من چه مربوطه که از حرفام سر در نمیارین مگه من گفتم بیاین سر در بیارید مگه من گفتم اینطوری بشه مگه من کشتمش من نازیو طلاقش نمیدم! ببخشید!؟
هیچ جای نگرانی نیست خودمم حالیم نمیشه چیچی دارم میگم شما هم حالیتون نشه تازه میشین مثل من . ولی خیلی خوبه ها چون کلی بهتون خوش میگذره اینجا به من خیلی خوب میرسن تازه یکی دیگه از دوستام که اینجا بود و خلبان بود دیروز پرواز کرد و هواپیماش وسط حوض سقوط کرد و خانم پرفسور دکتر که یکی دیگه از دوستامه داره بچه ی یکی دیگه از دوستامو عمل جراحی میکنه اما بچه اصلا خوشش نیومده الان دکتر میخواد اون چشم اضافشو در بیاره ، بقیه هم دست میزنن. منم که تا دیروز چون خیلی سردم بود یه لباس گرم داده بودن بپوشم نمیتونستم دستامو تکون بدم تا چیزی بنویسم . اما الان گرم شدم میتونم بنویسم فردا هم قراره از نیویورک تایمز بیان باهام مصاحبه کنن شب هم با خبرنگار بی بی سی قرار مصاحبه دارم . و کلاً آدم اینجا پیشرفت میکنه ... ولم کن ... ولم کن بهت میگم ... ولم کن من سردم نیست دیگه ....!؟
!زرشک پرتقالی